معرفی هنر نقالی

شکل یک تصویر
معرفی هنر نقالی

نقالی یا افسانه گویی ایرانی و شاهنامه خوانی از دیرباز در فرهنگ ما حضور داشته است. نقال با استفاده از حرکات دست، چهره و اشاره به پرده نقاشی شده، داستانی حماسی را تعریف می‌کند. برای دانستن پاسخ اینکه نقالی چیست و چگونه نقالی کنیم، آشنایی با تاریخچه نقالی، انواع متن نقالی و نمونه متن نقالی شاهنامه مطلب حاضر را بخوانید.

نقالی یک نوع هنر نمایشی و دراماتیک و از اصیل‌ترین هنرهای نمایشی ایرانی است. هنرهای نمایشی هنرهایی هستند که هنرمند باید از بدن خود استفاده کند و از انواع آن تئاتر، سیرک، رقص، اپرا، تعزیه خوانی، هنر نمایشی سایه بازی با دست و… هستند. هنر نقالی در فرهنگ ایرانی ریشه دارد و قدیمی‌ترین شکل بازگو کردن قصه‌ها و داستان‌های اکثراً حماسی و یا مذهبی است. لازم به ذکر است نقالی با همکاری سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، بنیاد فردوسی، خانه تئاتر و مرکز هنرهای نمایشی کشور ایران در تاریخ ۲۷ نوامبر ۲۰۱۱ در ششمین اجلاس میراث معنوی ناملموس یونسکو به ثبت جهانی رسید. با مطالعه ادامه مطلب به صورت کامل با نقالی آشنا خواهید شد.

هنر نقالی و نقالی‌خوانی تا نیم قرن پیش از رونق و جذابیت خاصی برخوردار بوده است. نقالی شاهنامه فردوسی یکی از پرطرفدارترین و جذاب‌ترین نقل‌ها از گذشته تا به امروز به شمار می‌رفت. در عکس نقالی راویانی به چشم می‌خورند که در حال توصیف داستان‌ها و قصه‌های حماسی‌اند.

پیش از اسلام 

در ایران‌باستان خنیاگران (موسیقی‌دانان) دوره‌گردانی بودند که با ساز و آواز قصه‌خوانی می‌کردند؛ در دوران اشکانی این خنیاگران به نقل داستا‌ن‌های حماسی و رزمی می‌پرداختند که آن‌ها را گوسان می‌نامیدند. در دوره ساسانی هم این خنیاگران حماسه‌ها و داستان‌های قومی و ملی را با آواز برای مردم نقل می‌کردند؛ آن‌ها با رفتن به سرزمین‌هایی دیگر داستان‌های حماسی و پهلوانی ایرانیان را برای مردم بیان می‌کردند.

پس از اسلام

در دوران اسلامی دهقانان و راویان، داستان‌های پهلوانی و کهن را بازگو می‌کردند، برخی از آن‌ها روایت‌گر داستان‌های شاهنامه بودند و عده‌ای نوای ساز را با قصه همراه می‌کردند. دوران صفویه اوج شکوفایی این هنر بود و داستان‌های شبه تاریخی ملی، شبه تاریخی مذهبی، داستان اسطوره‌ها، حماسه‌ها و داستان‌های شاهنامه روایت می‌شد. معرکه‌گیران در میدان‌ها، سرگذرها، چهارسوهای بازار، سراها، کاروانسراها و مکان‌های دیگر به قصه‌گویی می‌پرداختند و قصه‌گویان هم در مساجد قصه‌های انبیا و پادشاهان قدیم را برای مردم بیان می‌کردند. با رونق قهوه‌خانه‌ها، آنجا به مکانی مناسب برای نقالی و شاهنامه‌خوانی تبدیل شد. در قهوه‌خانه‌ها مردم با سطح سواد پایین با آداب و منش پهلوانی آشنا می‌شدند و قهوه‌خانه‌ها نهاد فعالی در انتقال فرهنگ و ادب کهن ملی و مذهبی ایران بودند.

  • نقالی‌خوانی از هنرهای کهن به‌جای‌مانده از دوران صفوی است.
  • نقالی نوعی هنر نمایشی، دراماتیک و از اصیل‌ترین هنرهای نمایشی ایرانی به شمار می‌رود.
  • هنر نقالی ریشه در فرهنگ ایرانی دارد و قدیمی‌ترین شکل بازگو کردن قصه‌ها و داستان‌های حماسی و یا مذهبی است.
  • نقالی‌خوانی از میراث ماندگاری است که با فرهنگ و دین مردم ایران پیوند خورده است و به‌عنوان میراث معنوی ایران در فهرست یونسکو به ثبت رسیده است.

نقالی چیست و نقال کیست؟

نقالی کلمه‌ای مأخوذ از نقل است و به نقل یا بازگو کردن داستان گفته می‌شود. برخی به نقالی پرده‌خوانی نیز می‌گویند، چراکه نقال برای افسانه‌سرایی به تصاویر مرتبط با داستان که روی پرده‌های بزرگ رسم شده‌اند، اشاره می‌کند. متن نقالی می‌تواند شعر یا نثر باشد. در اکثر موارد داستان‌های شاهنامه و داستان‌های پهلوانان ایرانی و عیاران همچون پوریای ولی موضوع نقالی هستند و در بعضی موارد وقایع مذهبی همچون داستان عاشورا پرده‌خوانی می‌شود. نقالی‌ها اکثراً داستان‌های دنباله‌دار هستند، یعنی نقالی در یک جلسه به اتمام نمی‌‌رسد و مخاطب مشتاق، روزهای مختلف برای شنیدن داستان مراجعه می‌کند.

نقال شخصی است که این داستان را تعریف می‌کند و به توانایی‌های خاصی نیاز دارد. به عنوان مثال باید بتواند متن‌ها و شعرهای طولانی مانند اشعار فردوسی را حفظ کند و به خاطر بسپارد. همچنین مهارت سخنرانی و بی‌وقفه سخن گفتن داشته باشد. از دیگر خصوصیات لازم برای نقال این است که با دستگاه‌های موسیقی آشنا باشد و فی‌البداهه با آهنگ خاص سخن بگوید و به صدای خود فراز و فرود بدهد چنانچه مخاطب را به شوق و هیجان وادارد و شنیدن نقالی را برای او جذاب سازد. از دیگر ویژگی‌های نقال لباس سنتی او و داشتن چوب دستی برای اشاره به تصاویر پرده‌های نقاشی است. و در پایان نقال برای حرکات تیز و سریع و به کار بردن عصا و نیزه نیاز به آمادگی بدنی و اندام ورزیده دارد.

تاریخچه نقالی

قصه‌گویی از زمان‌های قدیم در بین اقوام مختلف از جمله ایرانیان باستان رواج داشته است. آنها سرگذشت الهه‌هایی همچون میترا و آناهید و افسانه پهلوانان همچون داستان رستم، سیاوش، اسفندیار و… را برای یکدیگر بازگو می‌کردند. در دوره اشکانی کسانی را که داستان‌های حماسی و رزمی می‌گفتند، گوسان می‌نامیدند. در دوره ساسانی خنیاگرانی حماسه‌ها و داستان‌های قومی و ملی را با آواز و نغمه‌سازی برای مردم می‌خواندند.

با ورود اسلام داستان‌های گذشته هرچند کمرنگ‌تر اما همچنان جایگاه خود را حفظ کردند و نوع داستان‌های دیگری نیز وارد نقل‌ها شد. در آن دوره فضاها و معابر عمومی مانند میدان‌ها، سر گذرها، چهارسوق‌های بازار، سراها، کاروانسراها، حتی صحن مسجدها، زیارتگاه‌ها و تکیه‌ها مکان‌های قصه‌گویی بودند.

اوج شکوفایی این هنر و ارج نهادن به آن دوره صفویه بود. در زمان صفویه با گشوده شدن قهوه‌خانه‌ها این هنر در میان افرادی که به آن محل می‌آمدند رواج یافت. شاهان صفوی به دلیل علاقه به تصویرگری، نگارگری و نمایش به این هنر بها دادند. پرده‌های فراوانی در قهوه‌خانه‌ها نصب شد و نقالان زیادی پرورش یافت که از آنها حمایت می‌شد. دوره‌های بعد با رونق گرفتن تعزیه‌خوانی از رونق نقالی کاسته شد اما همچنان در گوشه و کنار در میان عامه مردم خصوصاً کسانی که به کاروانسراها و قهوه‌خانه‌ها مراجعه می‌کردند، طرفدارانی داشت.

در سال‌های گذشته استقبال از این هنر ایرانی کاهش یافته است و هواداران آن کمتر از چند دهه پیش از آن شده‌اند، چراکه نقالی در فضاهایی مانند قهوه‌خانه‌ها و کاروانسراها بوجود آمد و اکنون آن فضاها وجود ندارند. با وجود همه این‌ها دستگاه‌های مرتبط چون میراث فرهنگی و خانه تئاتر بایستی در بازگرداندن جایگاه اصلی نقالی کوشش کنند، چراکه نقال‌ها فرهنگ عامیانه را حفظ کرده و داستان‌های حماسی، قومی و فولکلور را سینه به سینه نقل و محافظت کرده و می‌کنند. اینکه شاهنامه و اساطیر پیشینیان در طول زمان حفظ شده و به ما رسیده است، مدیون نقالان است.

چگونه نقالی کنیم؟

شخصی که می‌خواهد نقالی کند و نقال شود، در قدم اول باید به این کار علاقه داشته باشد. اگر شما به نقالی علاقه‌مند هستید، بدانید داشتن استعدادهای خاص این هنر همچون حافظه قوی، تغییر صدا و چابکی در رفتار از پیشنیازهای نقال شدن هستند. در مرحله بعد اشعار و متونی را که به اجرای آنها علاقه دارید، انتخاب کنید و این متون را کامل حفظ کنید. آنقدر این متن‌ها را بخوانید تا ملکه ذهنتان شوند.

اگر می‌خواهید یک نقال خوب شوید در جلسات نقالی استادان شرکت کرده و یا فیلم‌های آنها را تماشا کنید تا به‌خوبی با ریزه‌کاری‌های این هنر، حالات تکان دادن دست‌ها، تغییر صدا و… آشنا شوید. اگر قصد دارید در نقالی خود از موسیقی استفاده کنید، لحن و کلام خود را با فراز و فرود آهنگ هماهنگ و همگام سازید. بدون موسیقی نیز باید آنقدر به صدای خود جاذبه و کشش بدهید که حوصله مخاطب سرنرود و خسته نشود. داستان را زنجیروار بگویید و تنها در جایی که می‌دانید برای این مخاطب جاذبه وجود دارد که در فرصتی دیگر به ادامه نقالی گوش کند، داستان را قطع کنید.

محمدجعفر محجوب در «تحول نقالی و قصه خوانی، تربیت قصه خوانها و طومارهای نقالی» از کتابی به نام «طراز الاخبار» یاد می‌کند که در قرن یازدهم هجری نوشته شده و در آن به ارائه ملزومات نقالی و تربیت نقالان می‌پردازد؛ از آن‌جمله می‌نویسد: «چیزی که قصه‌خوان را پاس آن باید داشتن، قوت حافظه و جمعیت حواس است با جاذبه طبیعت. باید که در اکل (خوردن) چیزهایی که نسیان (فراموشی) می‌آورد افراط نکند و تفرقه در وقت سخن کردن به خویشتن راه ندهد تا ز غفلت خود لغوی نگوید، بلکه از رزم به بزم نرود و از حکایتی که می‌خواند به حکایت دیگر انتقال نکند و قوت جاذبه طبیعت صاحب این فن باید به مرتبه‌ای باشد که هر چه بشنود در بدیهه یاد گیرد و آن چنان ضبط نماید که هرگز فراموش نکند».

انواع نقالی

نقالی را می‌توان از دو منظر طبقه‌بندی کرد. یکی شکل ظاهری متنی که نقال می‌خواند و دوم محتوای داستان و افسانه.
از دیدگاه اول و لحاظ شیوه‌ی کار نقل، نقالی به سه دسته تقسیم می‌شود:

۱. نقل منظومه‌ای که هرآنچه نقال به زبان می‌آورد شعر است و اکثراً نیز شعر‌های شاهنامه هستند.
۲. نقل روایتی که به صورت کلام ساده روایت می‌شود و نسبت به شعر ساده‌تر است.
۳. نقل تلفیقی که از هر دو نوع شعر و نثر در آن استفاده می‌شود.
از دیگر نقطه نظر‌، نقالی بر اساس مضمون و محتوای آن تقسیم‌بندی می‌شود. انواع مختلف نقالی از این منظر عبارتند از:
۱. نقل حماسی ملی و اساطیری کهن سرزمین ایران که داستان پهلوانی‌ها در آن جای دارد و شاهنامه، اسکندرنامه، بانوگشسب نامه، بهمن نامه و گرشاسب نامه کتاب‌های مورد استفاده در این نوع نقالی هستند.
۲. نقل حماسی مذهبی که شامل داستان‌های مذهبی و روایات منسوب به امامان مانند نبرد‌های حضرت امیرالمومنین (ع) و حمزه سیدالشهدا، وقایع عاشورا و… از کتاب‌هایی همچون خاوران‌نامه، مختارنامه و حمله حیدری می‌شود.
۳. نقل حکایات اخلاقی که در آن داستان‌های مثنوی معنوی و دیگر داستان‌های افراد معروف و غیرمعروف عامه همچون داستان لنبک آب فروش، چهاردرویش و… گفته می‌شود.
۴. نقل عاشقانه که از گذشته‌های دور طرفداران بسیار داشته است و قصه‌های عاشقانه لیلی و مجنون، خسرو و شیرین و… خصوصا سروده‌های نظامی را می‌توان نام برد.

نمونه متن نقالی

برای آشنایی بیشتر مخاطبان ستاره با این هنر ارزنده نمونه‌ای از متن نقالی از نوع نقل تلفیقی (نظم و نثر) که در حقیقت نقل حماسی ملی و اساطیری کهن «رستم و سهراب» است را انتخاب کرده‌ایم که آن را به شما تقدیم می‌کنیم. ما فقط در انتهای بند اول به مکث نقال اشاره کردیم اما بطور کلی در هرجا که زمان و مکان داستان عوض می‌شود، خوب است که نقال با مکث حدود یک دقیقه به مخاطبانش فرصت نفس کشیدن و آماده شدن برای محتوایی متفاوت و همچنین بیشتر مشتاق شدن دهد.
نبرد رستم و سهراب
در افسانه‌های ایرانی بسیار پادشاه و یا پهلوانی را می‌بینیم که در هنگام شکار و دنبال کردنِ حیوانی به قصدِ شکار با ماجرای عجیبی روبرو می‌شود. واقعه رستم و سهراب هم جدا از آنها نیست چرا که رستم هم پس از شکار در نخجیرگاه به خواب می‌رود و رخش که اسبِ اوست به دست تُرکانی دزدیده می‌شود. رستم ردپای رخش را تا سمنگان در نزدیکی مرز توران دنبال می‌کند و از اینجاست که ماجرای دردناکِ رزمِ رستم و سهراب آغاز می‌گردد… (مکث نقال)
پادشاه سمنگان از دیدن رستم خوشحال می‌شود و او را به کاخ خود دعوت می‌کند. شاه سمنگان به او قول می‌دهد که اسبش را هم پیدا کند و به او می‌گوید:
یک امشب به می‌ شاد داریم دل
وز اندیشه آزاد داریم دل

نماند پی رخش فرخ نهان
چنان باره‌ی نامدار جهان

رستم خوشحال شده و با آنها به مِی‌ خوردن می‌نشینند. در هنگام شب یکی از دخترانِ شاه، تهمینه، به بستر او می‌آید و به او می‌گوید:
یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هژبر و پلنگان منم

به گیتی ز خوبان مرا جفت نیست
چو من زیر چرخ کبود اندکی‌ست

پس از آنکه تهمینه از بزرگی رستم و از آنکه درباره خوبی‌های او شنیده تعریف می‌کند از رستم خواهش می‌کند که برای او بچه‌ای بجای گذارد و به دلیلِ زنِ شیردلی که بوده به او قول می‌دهد رخش را هم برای او پیدا کند:
یکی آنکه بر تو چنین گشته‌ام
خرد را ز بهر هوا کشته‌ام

و دیگر که از تو مگر کردگار
نشاند یکی پورم اندر کنار

مگر چون تو باشد به مردی و زور
سپهرش دهد بهر کیوان و هور

سه دیگر که اسپت بجای آورم
سمنگان همه زیر پای آورم

رستم هم از تهمینه خوشش می‌آید و از پدر او اجازه همخوابی با او را می‌گیرد. در نهایت به تهمینه مهره‌ای می‌دهد که اگر فرزندشان دختر شد به گیسان او و اگر پسر شد به بازوی وی ببندد. پس از نه ماه سهراب به دنیا می‌آید. سهراب ماجرای پدرِ خود را از مادرش می‌پرسد. او در عشق به پدر خود چنان احساساتِ خود را نشان می‌دهد که می‌خواهد با کمکِ سپاهیانِ ترک، کیکاوس را از تخت پادشاهی ایران بر کنار کرده و پدر خود رستم را بر تخت بنشاند.
در این هنگام به پادشاه توران، افراسیاب، خبر می‌رسد که سهرابِ ده دوازده ساله زورمند قصد دارد به ایران حمله ببرد. افراسیاب از این موضوع خوشحال شده و به حیله با نوشتنِ نامه‌ای نمی‌گذارد که سهراب با پدرش آشنایی پیدا کند. سهراب، سفید دژِ ایرانیان را تسخیر می‌کند. کیکاوس به رستم نامه می‌نویسد که پهلوانِ دیگری از توران پیدا شده که قصدِ حمله به ایران را دارد.
رستم همراه با سپاهیان به طرف دژِ سپید می‌رود و در دشتِ آنجا خیمه می‌زند. در هنگام شب رستم با لباس ترکی به خیمه دشمن و پسرش می‌رود و از اینکه سهراب را با آن عظمتِ جسمی می‌بیند شگفت‌زده می‌شود.در اینجا رستم و سهراب یکدیگر را نمی‌شناسند. سهراب در تمام این هنگام سعی دارد از ماجرای پدرِ خود سر درآورد و او را پیدا کند اما اشخاصی که به آنها رجوع می‌کند مانع بر این کار می‌شوند. سهراب شک دارد و حرف آنها را باور نمی‌کند. حتی در زمانی که رستم و سهراب همدیگر را در هنگام جنگ ملاقات می‌کنند، سهراب پر از شک و تردید است که آیا او رستم است یا خیر و از رستم نامش را می‌پرسد، رستم نام خود را فاش نمی‌کند:
بدو گفت که از تو بپرسم سخن
همه راستی باید افکند بن

من ایدون گمانم که تو رستمی
گر از تخمه نامور نیرمنی

چنین داد پاسخ که رستم نیم
هم از تخمه سام نیرم نیم

که او پهلوانست و من کهترم
نه با تخت و گاهم نه با افسرم

از امید سهراب شد ناامید
برو تیره شد روی روز سپید

سهراب در هنگامه نبرد دو بار به تردید می‌افتد که آیا این حریف همان پدرش رستم نیست و حتی از رستم می‌خواهد تا با او دستِ یاری دهد. اما رستم به دلیل اینکه سهراب بسیاری از سپاهیان ایرانی را کشته است و اینکه هنوز نمی‌داند که شخص مقابل پسر اوست، حرف سهراب را نمی‌پذیرد. پدر و پسر برای دفعه نخست با هم کشتی می‌گیرند. سهراب، رستم را بر زمین می‌افکند و خنجر برمی‌کشد برای ریختن خون رستم، اما رستم او را فریب داده و خواستارِ آن می‌شود تا با شمشیر به نبرد بپردازد:
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
کمند افکن و گرد و شمشیر گیر

دگرگونه‌تر باشد آیین ما
جز این باشد آرایشِ دین ما

کسی کو به کشتی نبرد آورد
سر مهتری زیر گرد آورد

نخستین که پشتش نهد بر زمین
نبرّد سرش گرچه باشد به کین

گرش بار دیگر به زیر آورد
ز افگندنش نام شیر آورد

بدان چاره از چنگ آن اژدها
همی خواست کآید ز کشتن رها

در نبرد با شمشیر، رستم است که پهلوی سهراب را با خنجرِ خود می‌درد و در آخرین لحظات مرگ سهراب رازِ خود را فاش می‌کند و رستم با دیدنِ مهره خود بر بازوی او پسرش را می‌شناسد و به زاری می‌نشیند. سهراب در هنگام مرگ از رستم خواهش می‌کند که به توران زمین حمله نکند چون که:
که اکنون که روز من اندر گذشت
همه کار ترکان دگرگونه گشت
رستم حرف پسر را می‌پذیرد و اشک در چشمانش جمع می‌شود و می‌گوید:
کدامین پدر هرگز این کار کرد
سزاوارم اکنون به گفتار سرد

چه گویم چو آگه شود مادرش
چگونه فرستم کسی را برش

پس از آن جنازه پسر را به سیستان می‌برد و همراه با پدربزرگ خود، سام، جنازه آن پهلوان را به خاکِ سرزمینِ یلان می‌سپارند…

دیدگاهتان را بنویسید